فیلم «سوختن» در ظاهر داستان سادهای دارد. “جانگسو” شخصیت اصلی فیلم، کارگر فصلی است که به طور اتفاقی با “هائمی” دختری که زمانی در محله او زندگی میکرد، روبهرو می شود. این دو با هم رابطه ای برقرار میکنند تا هائمی از آفریقا باز می گردد و مثلث عشقی بین این دو و “بن” دوست جدید هائمی شکل می گیرد. یک روز “بن” با “جانگسو” درباره نامعمولیترین سرگرمی خود صحبت می کند که این مهم زمینهساز اتفاقات دیگری در فیلم می شود. “لیچانگدونگ” مولفه های مهم اجتماعی را در فیلم خود مطرح و از آن انتقاد می کند؛ مولفههایی همچون «مصرفگرایی» و «اختلاف طبقاتی» که برای تحلیل آن باید در ابتدا به خود فیلم و مابقی آثار این کارگردان پرداخت.
سینمای چانگ، همواره به یک مولفه مهم دیگر اجتماعی نیز اشاره کرده که آن مولفه “طرد اجتماعی” است. سینمای او در مورد آدم های غیرطبیعی جامعه است؛ آدمهایی که به دلیل نقص عضو، شرایط مادی، ساختاری و یا تفکر خود از جامعه طرد شده اند. طرد اجتماعی حاکی از راه و روش هایی است که طی آن افراد از مشارکت کامل در جامعه محروم می شوند. طرد اجتماعی همچنین به معنای وضعیت و شرایط ساختاری است که طی آن بخشهای جامعه خود به خود به حاشیه رانده شده اند. در این فیلم “جانگسو” و “هائمی” طرد شده هستند. شرایط اقتصادی و اجتماعی، آنها را در این وضعیت قرار داده است. جانگسو، پدر خشنی دارد که به علت نزاع های مکرر در زندان است و مادرش نیز که از بچگی او را رها کرده وقتی پیش او باز می گردد طلب مالی دارد و خود او نیز کارگر فصلی است که به ناچار حاشیهنشین شده؛ همه این موارد مسائلی هستند که در جامعه ، انسان را به حاشیه میراند. از طرف دیگر نیز هائمی هم از نظر درآمد و شرایط توزیع ثروت در جامعه سرمایه داری مطرود شده و هم از نظر نگاههای مردسالارانه آن، مصرفگرایی و شکاف بین خویشتن و مولفههایی که جامعه مردسالار از او به عنوان زن ایدهآل میخواهد، او را نیز به حاشیه رانده است.
کافی است به یکی دیگر از فیلمهای این کارگردان یعنی “آبادی یا Oasis “اشاره کنیم. این فیلم در مورد یک معلول ذهنی و یک معلول جسمی است، لیچانگ دونگ عمیق ترین سطوح نیازهای انسانی را در آدم های مطرود جامعه فیلم “آبادی” نشان میدهد. “میجا” پیرزن ۶۰ ساله فیلم (Poetry) نیز که دچار آلزایمر است و “شینآئه” در فیلم “طلوع پنهان”، از جنس آدم های مابقی فیلم های لیچانگدونگ هستند. در ابتدای فیلم، کارگردان به درستی شخصیت اصلی را معرفی میکند و ما متوجه می شویم که “جانگسو” کارگر فصلی است. همچنین او در مخالف جهت دیگران قدم بر می دارد. معرفی شخصیت “هائمی” نیز به خوبی در همان ابتدا انجام می شود. وی برای دیده شدن در جامعه مصرفی مردسالارانه دست به عمل زیبایی زده و آن را همان ابتدا از جانگسو می پرسد و در ادامه نیز در خانه خود به آن اشاره میکند. وقتی او ناپدید می شود، دوستش باز به مصرفگرایی و اجبار زنان به تن دادن به این مسائل اشاره میکند.
مصرف کالا برطرف کننده شکاف های اجتماعی و سلسله مراتب تبعیض عمده در حوزه قدرت است. فرد برای جلوه گری دست به مصرف می زند. نظام سرمایهداری به طور فزاینده ای درصدد است تا الگوی مصرف را شکل دهد تا فرایند تولید را به انحصار خود درآورد. اما مصرف حتی شکاف ها را آشکارتر میکند. جامعه مردسالار به وسیله تبلیغات و صنعت فرهنگ یک زن ایدهآل می سازد و به وسیله آن شکاف طبقاتی را پنهان میکند و همچنین زنان را سرکوب میکند. هائمی و دوست او در چند جای فیلم بر این مهم تاکید می کنند. در قسمتی از فیلم دوست او میگوید «کشوری برای زنان وجود ندارد» و وقتی هائمی با “بن” دوست می شود و به این طبقه، یعنی طبقه متوسط و بورژوایی نمیپیوندد؛ او بازیچه این طبقه قرار میگیرد. وجهاشتراک او با دوست دیگر “بن” در آخر فیلم مشخص می شود. هر دو وسیله ای برای تفریح کردن این طبقه هستند. هر دو داستان سرایی می کنند و تنها وسیله ای تفریحی هستند.
«هائمی» و «چانگ» گویی بردگان داستان های فاکنر هستند که در فیلم «سوختن» دوباره جان گرفتهاند.
در فیلم همواره به اسم فاکنر اشاره می شود؛ چراکه شخصیت پدر، صحنه دادگاه و چاقوهای پدر، از این داستان گرفته شده است. اما به اعتقاد نگارنده شخصیت اصلی فیلم شباهت هایی به شخصیتهای داستانهای فاکنر دارد. فیلمساز از فضای رازآلود و مردد میان خیال و واقعیت “موراکامی” بهره برده و ضمن وفاداری به فضای معمایی حاکم بر داستان، برداشت آزادانه خود را داشته است. کافی است به صحنهای که زیر پرچم کره جنوبی و در منطقه مرزی کره شمالی رخ میدهد، اشاره کنیم. این صحنه در داستان موراکامی نیست اما فیلمساز یکی از تاثیرگذارترین سکانس های فیلم خود را میسازد. هائمی در حالی که با دست هایش نقش یک پرنده را بازی میکند، در مقابل بلندگو های تبلیغاتی کره شمالی می رقصد تا نگاه “چانگ” فراتر از هر نوع سیاستی برود که آدم های هر دو جامعه را از هم جدا کرده است. او از نماد آزادی استفاده میکند تا سیاست هایی که مرزهای دو کره را جدا کرده نقد کند. در این صحنه لی چانگ دونگ از المان غروب خورشید استفاده کرده که هم به ناپدید شدن هائمی اشاره کند و هم به آزادی. در کافه ای که در ابتدای فیلم «هائمی و چانگ» با هم قرار میگذارند، مشخص میشود که هائمی به دنبال پیدا کردن معنا در زندگی خود است. هائمی میخواهد به آفریقا سفر کند و در مورد اعتقاد انسان های آنجا چیزی میگوید که از اهمیت بالایی برخوردار است. آدم ها در آنجا به دو دسته تقسیم می شوند؛ هانگر (گرسنه) بزرگ و کوچک. هانگر کوچک استعاره از آدم هایی است که صرفا در پی رفع نیازهای طبیعی زندگی خود هستند و هانگر بزرگ کسانی هستند که به دنبال پرسش های عمیقی همچون معنای هستی میگردند. به اعتقاد نگارنده هر سه شخصیت و بخصوص شخصیت اصلی فیلم تبدیل به هانگر بزرگ میشوند. آدم های سینمای چانگ درگیری های عمیقی دارند که برای پاسخ به آنها حتی به مرز جنون و طغیان می رسند؛ اتفاقی که برای دختر و پسر فیلم رخ می دهد. شخصیت اصلی فیلم بارها خود را نویسنده معرفی میکند اما تا به حال اثری از خود خلق نکرده است. اتفاقاتی که در طول فیلم میافتد، موجب میشود او تغییر کند و در آخر در مکانی که عاشق شده، روبهروی ساختمان(NamSan) می نشیند و داستان خود را آغاز میکند. در مورد این ساختمان که روبهروی خانه “هائمی” قرار دارد، میگوید: «هر روز فقط یه نور از خورشید میاد داخل، نوری که می خوره به شیشه نام سان از خونه ام مراقبت میکنه، ولی خیلی طول نمیکشه، باید خیلی خوششانس باشی تا اونو ببینی». شخصیت اصلی داستان این نور را میبیند؛ چراکه گویی آن نور موجب میشود که او هائمی را مجسم کند زیرا هائمی مانند غروب خورشید ناپدید می شود. هائمی در قسمتی از فیلم میگوید دوست دارد مانند غروب خورشید ناپدید شود. او میگوید «فقط اگه جوری ناپدید شی انگار که اصلا وجود نداشتی خیلی بهتره». این ناپدید شدن بعد از رقص روبهروی پرچم کره اتفاق می افتد. در آن روز متوجه میشود که “بن” برای تفریح، گلخانه های متروک را آتش می زند و قصد دارد بزودی یک گلخانه در نزدیکی خانه “چانگسو” را به آتش بکشد. از آن روز به یکباره هائمی نیز گم میشود. این اتفاقات مسیر فیلم را وارد فضای پر رمز و رازی میکند. جانگسو در پی هائمی و گلخانهای که قرار است به آتش کشیده شود، میگردد. فضای فیلم بین مرز خیال و واقعیت در حرکت است، مانند پانتومیمی که هائمی در ابتدای فیلم بازی میکند. پانتومیم نماد حرکت بین خیال و واقعیت است. در ابتدا هائمی پانتومیمی از پوست کندن پرتقالی بازی میکند و میگوید برای درک این مساله کافی است، تجسم کنی که پرتقالی وجود ندارد. این اتفاق در مورد گربه هائمی نیز می افتد، ما تا آخر فیلم متوجه نمی شویم که آیا گربهای وجود داشته است یا نه؟ آیا هائمی توسط بن به قتل رسیده و آیا سکانس آخر فیلم در رمان چانگسو اتفاق می افتد یا در واقعیت؟ آخر فیلم نیز بیننده بین خیال و واقعیت می ماند، چانگسو در حالیکه دارد رمان مینویسد دوربین به عقب میرود و صحنه قطع میشود به قتل بن توسط “چانگسو”.
“لیچانگدونگ” در این فیلم به اختلاف طبقاتی نیز اشاره میکند. تفریح و کار بن گویی بازی کردن با طبقات پایین جامعه است. دوست دخترهایی که بن انتخاب می کند از طبقه پایین جامعه هستند و او با آنها تفریح می کند. همچنین او گلخانههای متروکه که متعلق به طبقات فرودست جامعه است را به آتش میکشد. در میزانسن هایی که لیچانگدونگ انتخاب کرده نیز بر این مهم تاکید می شود، مانند صحنه ای که بن بالای تپه به دریا خیره می شود و چانگسو پایین تپه قرار دارد که اشاره ای است به اختلاف طبقاتی که بین آن دو قرار دارد و یا بن از بالای ساختمان خود به چانگسو نگاه میکند. همچنین در طول فیلم ماشین چانگسو عقب تر از ماشین بن حرکت میکند. وقتی چانگسو به هانگر بزرگ تبدیل می شود و یا به آگاهی طبقاتی می رسد پورشه بن را به آتش میکشد، هرچند که مرز خیال و واقعیت این صحنه مشخص نمی شود فیلم سوختن مانند مابقی فیلم های این کارگردان تماشایی است. او در سن ۶۳ سالگی در حالیکه ۶ فیلم در کارنامه دارد یکی از درخشانترین فیلمسازان تاریخ کرهجنوبی است.
۴
ارسال دیدگاه